داشتم رژه ارتش رو تماشا می کردم که دیدم دارن یگان های بسیجی ارتش، یا همون فرزندان بسیجی ارتشیا رو نشون می دن که از جلوی جایگاه رژه می رن، خیلی برام جالب بود بسیجی هایی که به واسطه پدران نظامیشون از صلابت خاصی برخوردار بودن. این کوچولو که رژه رفت، حالت افرادی که توی جایگاه بودن دیگه از حالت خشک نظامیش بیرون اومد و نظم جایگاه همراه با شادی و خنده بهم خورد! نگاه کنید روحانی داره میخنده، صفوی داره درگوشی و با خنده از ابتکار ارتش میگه، فیروز آبادی داره با لبخند احترام می زاره، وزیر دفاع و اون ارتشی که پشت سر روحانی وایساده هم دارن می خندن، فقط فرمانده ارتش هست که نظمش رو حفظ کرده، تلویزون وابسته های نظامی یا همون جاسوسای رسمی کشورهای خارجی رو هم نشون داد که وقتی اینا رو دیدن انگار بمب اتم دیدن!، همه داشتن یه چیزایی یادداشت می کردن، اصن یه وضی!
پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR در آستانه سالروز شهادت امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، گزیده ای از بیانات رهبر انقلاب اسلامی درباره این شهید بزرگوار را منتشر کرد:
20 فروردین روز ملی فناوری هسته ای به تدبیر آغاز ثبت نام یارانه ها در سکوت کامل بود که ناگهان سکان دار انقلاب این بی تدبیری را شکست. وقتی سخنان حضرت آقا را شنیدم خوشحال شدم، انگار که دنیا رو به من داده باشن، یبار دیگه صدای غیرت علوی، بصیرت فاطمی و عزت حسینی بگوشم رسید، آرامش گرفتم. خیلی منتظر بودم که سایرین هم حرفی بزنن ولی بجز دکتر صالحی و دکتر جلیلی هیچ صدایی نشنیدم. بگذریم صحبت های سکاندار کشتی انقلاب رو اینجا بخونید: لینک سخنان حضرت آقا
معاون هماهنگ کننده نداجا گفت: رای منفی ایران برای حذف ایالات متحده به عنوان ناظر و پافشاری ما علیرغم فشارهای موجود منجر به حذف ایالات متحده شد تا نتوانند در نشست آتی همایش اقیانوس هند شرکت داشته باشند.
گروهبان جمشید داناییفر توسط گروهک تروریستی و خرابکار جیشالشیطان کشته شد چقدر دوست داشتیم خبر دروغ باشد...
شایعهای
از جنس همان هزلیات اینترنتی، همانها که از سر تفریح یک روز خبر مرگ فلان
هنرپیشه را میدهند و روزی دیگر از ازدواج این ستاره کاغذی با آن
سوپراستار الکی حکایت میکنند. به اینجا که رسید اما، انگار فیسبوک هم شد
منبع موثق. انگار درست همان لحظهای که مسی و رفقا از پلههای چارتر شیک
بارسا پایین میآمدند، مرزبان بیپناه ایرانی از سکویی دیگر بالا میرفت تا
مرگ را غریبانه در غربت به آغوش بکشد.
حلالمان کن گروهبان! باور
کن دستهایمان خالی بود. دیریاست که برای جماعت گرفتار در خاک خودمان هم
کاری از پیش نبردهایم، چه برسد به تو و دوستانت که آن سوی مرز در اسارت
جهل بودید. همه آنچه در توانمان بود را به کار بستیم، اما این جهد چند صد
هزار نفری با آن اینترنت زغالی و این سامانه پیام کوتاه به جایی نرسید که
نرسید.
انگار
جای چیزی خالی بود؛ چیزی شبیه یک عزم دیپلماتیک، یک اراده ملی که به جای
لبتاپ و کامپیوتر، از پشت میز مسوولان به جوشش دربیاید. آخرین رمق این
پیامکها شاید بالا بردن ستونهای رنگارنگی باشد که نقش هیزم کریخوانی
برای تیفوسیها را بازی میکنند. آزاد کردن اسیر، ماموریت سختی بود برای
این صفر نهصد و فلانها...
حلالمان کن گروهبان! زورمان نرسید. چشم
دوخته بودیم به دست آنها که سالانه میلیونها دلار صرف برپایی سمینار و
راهاندازی کنفرانس و تولید فیلم و سریالهای سیاسی میکنند تا شاید سر
سوزنی از این سیل اسکناس را پای نگهبانان مرز بریزند، اما ظاهرا خود عبث
بود آنچه میپنداشتیم. سخت است که صورت نوزادت را نبینی و بروی، میدانیم.
سخت است که از ته دلت بخواهی و نتوانی، بدان.
این یک معامله یکطرفه بود؛ تو برای مرز جانت را گذاشتی و مرز برای تو هیچ. دریغ از یک پیغام تسلیت خشک و خالی. اساماس تبریک سال نوی روحانی رسید،
اما خبری از شراکت در غصههای نوروزی خانواده تو نبود. کاش کشتن اسیر،
کشتی آزاد بود تا پیامها نوبت به نوبت از راه برسند. حلالمان کن گروهبان
...
!!!!! هان فهمیدم او نام و نشانی از علی (ع) دارد، میلیون ها فدایی و جان ناقابل دارد، خانه اش بجای فرش، موکت و نقشی از عرش دارد، در دل هر ایرانی باغیرت جای دارد، همچون شهدا چفیه ای بر گردن دارد، همچون جانبازان دستی ز یادگار از دشمن دارد، صدها هزار خاطره از جبهه و زندان دارد، راستی یادم رفت او کفش هایی پینه بسته همچون امیرالمؤمنین علی (ع) دارد...
«علی خلیلی» تو نخستین کسی بودی که با شهادتت در سال جدید امر سیدعلی در رابطه با فرهنگ را عملی ساختی؛ آری! فرهنگ نیز خون میخواهد، برای زدودن باطل باید شاهرگ را نیز داد، باید مبارزه کرد.
از ابتدای شنیدن خبر ضرب و شتم شهید خلیلی توسط اراذل، کم وبیش پیگیر قضیه از رسانهها و دوستانی که میدانستم شاید اطلاعی از وضعیت این بزرگوار دارند، بودم تا چند شب بیش که گزارشی از او در تلویزیون پخش شد و او حتی یک کلام هم سخنی نگفت.
جالب بود برایم که او چرا تن به مصاحبه نداد و فقط چند دقیقهای با لبخند بر لب دوربینها را نگاه کرد از این نوع برخورد او فهمیدم که علی ایحال او مظلوم است از یک سو سرزنش احتمالی برخی از دوستان و آشنایان را باید تحمل کند که احیاناً عمل او را تند روی یا دخالت بیجا میدانستند و از طرفی هم نفهمی و نادانی عدهای مثلاً مسئول را باید ببینند که نه فهم نسبت به ماهیت کار او دارند و نه دغدغه و اعتقادی به اصل قصه و فقط و فقط میشنوند که چنین اتفاقاتی در این کشور رخ میدهد؛ باز به غیرت بعضی آقایان که عیادتی هر چند کم و کوتاه لکن با اعتقاد و باور از این شهید عزیز به جا آوردند.
حرف این است که برادر شهیدم، در ساعاتی که پیکر مطهر تو بر دستان هم سنگرانت در حال مشایعت به سوی آسمان بود تو عزیز شدهای و راه تو که شاید تا بیش از این باریکهای بیش نبود! به برکت خون تو اینک وسعتی به اندازه پهنای مقام شامخ تو پیدا کرده که انشاالله اسباب برکت و حرکت حزب الله عزیز را برای تحقق جریان اصلاح جامعه و مقوله امر به معروف فراهم آورد.
شاید تو نخستین کسی بودی که امر حضرت سید علی را در رابطه با امسال که تأکید بر فرهنگ کردند را با شهادتت عملی ساختی، آری فرهنگ نیز خون میخواهد، برای زدودن باطل باید شاهرگ را نیز داد باید مبارزه کرد و مبارزه کرد و تو این مهم را انجام دادی چرا که به قول خودت دفاع از ناموس شیعه کردی و در ایامی که بزرگ ناموس شیعه در بستر جراحات ناشی از جفای به ظاهر مسلمانان، رنجور هستند پرکشیدی و این نیز حقانیت راه تو را بیشتر نمایان میکند.
عزیز برادر تو و سایر دوستانت همچون «جمشید داناییفر» عزیز که او هم داغی بر دل ما نهاد، امروز خون خود را به پای این انقلاب دادید تا آقایان مذاکره کنند و نهایتاً هیچ چیز تغییر نکند که دشمنی دشمن از قبل بیشتر شود.
بگذریم بنا ندارم حرف نامربوط بزنم ولی چنان آشوبی در وجودم مستور است که اساساً بر نمیتابم که چنین مسئولین بیدغدغه و بیاعتقادی آرام آرام از کنار این مسائل بگذرند.
مطالبه خون این عزیزان نباید فراموش شود...
نه «علی» و نه «جمشید» و نه سایر عزیزان...
سال ۱۳۹۳ در میانه یک دوره ی ۶ ماهه آزمایشی توافق هسته ای آغاز شد و همانطوری که پیش بینی می شد با زیاده خواهی های طرف مقابل چه در مسائل هسته ای و چه در به وسط کشاندن مسائل متفرقه و بهانه های جدید و قدیم و حتی عدم پایبندی طرف غربی به مفاد همان توافق، رسیدن به توافق جامع بعید به نظر می رسد و به احتمال قریب به یقین، بساط تحریم ها همچنان برقرار خواهد بود و در این شرایط درک حساسیت مسئله بسیار حیاتی است، از یک سو اگر در برابر تحریم ها قوی تر باشیم، ابزار ما در مذاکرات برنده تر خواهد بود و از سوی دیگر اگر مذاکرات هم به نتیجه نرسید، عملاً با خنثی کردن تحریم ها می توان مهر بی فایده بودن تحریم ها را بر این پرونده محنوس زد و در آن موقع، طرف مقابل تنها متضرر تحریم ها بوده و اوست که باید منت کشی کند.
زمانی که اشتون در تهران به دیدار مرتبطین فتنه 88 میرود، یعنی اینکه، امنیت ملی ما رو نشانه رفته، به استقلال، تمامیت ارضی و حق حاکمیتی ملت ایران دهن کجی کرده!؟
ولی جالبه، در مقابل این خطای فاحش، دولت محترم تدبیر و امید، کاملاً سکوت کرده!؟ البته سران سایر قوا سخنان تندی داشتهاند ولی بنا به سوابق فقط حرف است!؟ تهدید این قوا را بنا به سابقه این جور تعبیر می کنم که «اگر یکبار دیگر تکرار کنی! با این بار میشود دوبار!!؟؟» خلاصه که دولت را اینجوری بدجور کشتند!
از مزاح با مسؤلین محترم که بگذریم، یک عرض برادرانه خدمت وزیر محترم امور خارجه دارم. سال 90، رهبری در دانشگاه افسری امام علی علیه السلام، راهبردی را مشخص کردند. فرمودند: «ما ملتى نیستیم که بنشینیم تماشا کنیم قدرتهاى پوشالىِ مادى که از درون کرمخورده و موریانهخوردهاند، ملت استوار و پولادین ایران را تهدید کنند. ما در مقابل تهدید، تهدید میکنیم.»
برادر من، سرور من، وزیر امور خارجه دولت تدبیر و امید، شما هم خوب یک کاری بکن!
شما هم با محکومین امنیتی امریکا و دول غربی، جایی که سفارت خانه داری در سفارت خودمان و جایی هم که سفارت ندارید، در سفارت کشورهای دوست، مثل ونزوئلا تو آمریکا، قرار ملاقات بگذارید و چهره واقعی ضد انسانی غرب رو فاش کنید. از ایران دفاع کنید. فیلم «چ» رو دیدی؟ بایستی پاسخگوی صدها هزار شهید مثل شهدای پرپر شده ماجرای پاوه باشید! شما هم مثل من جبهه نرفتی با این فرق که من حداقل بمباران تهران را درک کردم ولی شما نیویورکی بودی! حواستون باشه!؟ فرش قرمز شما، خون شهدا است! ببینید پاتونو کجا میذارین!
امروز رفتم سینما تا «چ» را تماشا کنم. فیلم خیلی زیبایی بود که توانست بخشی از تاریخ توطئه تجزیه ایران زمین را به تصویر بکشد. ماجرای حضور شهید چمران در شکست حصر پاوه توسط ضدانقلاب، جلوه های ویژه بسیار خوبی داشت. به ویژه صحنه سقوط بالگرد حامل جانبازان که دلخراشی آن خاطره را کاملاً منتقل کرده است. صحنههای رزم آن نیز بسیار جذاب بود و مخاطبان بدون احساس نسبت به تاریخ ایران را هم جذب خود میکند. به عبارتی فیلمی است با توانایی صدور بخش بسیار کوچکی از گفتمان خمینی کبیر، ولی این فیلم با تمام خوبیهایش چند ایراد کوچولو هم دارد که عرض می کنم:
1- در داستان پردازی، در حق ارتش، شهید بزرگوار فلاحی و هوانیروز ظلم شد.
2- زمانی که شهید چمران کوچه پس کوچه های پاوه را نظاره می کند، بیننده در و پنجرههای آلومینیومی را می بیند!؟ ولی در فضای سال 1358 پاوه در و پنجره ها چوبی و حداکثر آهنی بودند.
3- درجه شهید فلاحی اشکال داشت. در ارتش نوک ستارهها روی دوش بسمت سر است ولی در درجه این شهید بزرگوار فقط یکی از آنها درست نصب شده است.
4- داخل شهر تیر برقهای سیمانی دیده میشد! سال 58 اغلب تیربرقهای تهران هم چوبی بود چه برسد به پاوه.
5- احترام نظامی شهید فلاحی و نظامی دیگر در دو جای جدا گانه است که هر دو غلط است، در یکی شاهد فقدان علائم نظامی و لباس نظامی باادای احترام نظامی هستیم! و در دیگری احترام فرمانده نیرو زمینی به شهید چمران است که در این احترام هم شکل دست صحیح نیست.
6- بینی پرستار پاوه ای در سال 1358 عمل زیبایی شده!!!؟
و بقیشو بگذریم، کوچک و بزرگند ولی اگر نبودند خیلی بهتر بود.